چرا تسلسل در علت ها باطل است

پرسشگر گرامی با سلام و تشکر از ارتباط شما با این مرکز
هیچ دلیلی با گفتن “نتیجه آن قابل درک نیست” رد نمی شود. اگر این اتفاق بیفتد، پذیرش نتیجه اجباری است، خواه نزدیک به عقل باشد یا دور، حتی اگر از منظر طراحی منطقی بعید به نظر برسد – نه یک قانون قطعی. سبب می شود که فلان علت ممکن است، یعنی لزوماً باید وجود خود را از موجود دیگری گرفته باشد، از نظر عقلی باید بپذیرید که علت بالای او وجود علت دیگری را به دست نیاورده است یا یکی از وجودهای او در بالا مانند است. که یعنی وجود او مال خودش است و از دیگری دریافت نکرده است.
از آنجا تصدیق می کنیم که جستجوی وجود سرگردان از تصور دشوارتر است، موجودی است که وجود سرگردان را از عدم قطعیت نجات می دهد و عدم تخصیص
ثانیاً با فرض اینکه تصور و درک آن مشکل باشد، می گوییم آنچه برای صحت و سقم موارد به عنوان یک سؤال دقیق و علمی مهم است، منطق آن است. علم منطق از این جهت ضروری شد که ملاک صحت قضایا به نام «قرب و دوری عقل» معتبر نبود، زیرا این معیار کاملاً شخصی و خوش سلیقه است. یک قضیه از نظر قرب و دوری از ذهن در اذهان مختلف حالات مختلفی دارد.
آنچه در ابطال دنباله آن مهم است درستی مقدمات آن است. در صورت تحقق این سؤال، مانند هر دلیل دیگری، پذیرش نتیجه لازم و واجب است. او در این فصل سه برهان را برای اثبات دگرگونی دنباله مطرح کرد. سپس تمام اشکالاتی را که می توان به این استدلال آورد، مطرح کرد; او به آنها با تناقضات و تناقضات فراوان پاسخ داد، همان طور که روش خاص اوست. یعنی مضمون دلیل بر بطلان تسلسل این است که سلسله علت و معلول علت هرگز نمی تواند تا بی نهایت ادامه یابد. ناگزیر به علتی می انجامد که خود معلول نیست. در آنجا زنجیر پاره شده است. اما این کانال از نظر نقص محدودیت ثابتی ندارد. لزومی ندارد که دنباله به یک اثر خاص منجر شود و زنجیره سکانس شکسته شود. زیرا بدون اعتبار این دو شرط، برهان ناقص خواهد بود. بنابراین، در زنجیره صعودی علل و معلول ها، همه علل طبقه بندی شده بر اساس فرضیه و ترتیب ماهیت معلول حضور دارند. اولویت آنها فقط بر اعتبار تحلیل عقلی است، اما در سلسله نزولی آثار، همه آثار متوالی به ترتیب ذات علت وجود ندارند. این از آن جهت است که هیچ گاه نمی توان معلول را در مرتبه ذات علت به عنوان معیوب در وجود و احاطه به علت قرار داد; اما علت به جهت کمال وجودی و محیط آن به ترتیب ماهیت معلول وجود دارد و آن را احاطه کرده است. بدین ترتیب دو شرط اساسی نظم و اجتماع علل در سلسله علل صعودی می تواند معتبر باشد; اما این امر در زنجیره نزولی منطقه معلیل محقق نمی شود

یکی از ادله بر بطلان ترتیب قاعده، «اللبیک علی المتنحی فی حد الاعرام» است. بالذات واجب است، نباید تمام شود، یک سلسله اسباب و معلول ها در واقع بی نهایت شکل می گیرد. در این لحظه اگر تعداد واحدی را که مثلاً ده واحد است از سری کم کنیم و پس از کم کردن ده واحد از سری، آن را با حالت قبل از کاهش، a از سه حالت مقایسه و اندازه گیری کنیم. قبل از آمدن او عبارتند از:

1- تعداد سری بعد از کاهش ده سهم برابر با تعداد سری قبل از کاهش آن است.

2- تعداد سری بعد از کاهش ده واحدی کمتر از سری قبل از کاهش آن است.

3- تعداد سری بعد از کاهش ده واحدی بیشتر از سری قبل از کاهش آن است.

عقل فرضیه اول و سوم را نمی پذیرد. زیرا در فرض اول، کم و زیاد یا زائد و ناقص باید برابر باشد. در فرضیه سوم، ناقص باید بیش از کامل باشد. بطلان این دو فرض از نظر عقل آشکار است. تنها فرضیه دوم باقی می ماند که تعداد سری های پس از کاهش کمتر از تعداد سری های قبل از کاهش است. در این صورت یکی از دو سری که ما فرض کردیم بزرگتر از دیگری است و مازاد آن متناهی است. هر چیزی که برای یک چیز تمام شده در مقدار محدود زاید است، تمام خواهد شد

دلیل قاعده این است که مازاد بر کمیت متناهی لزوماً مربوط به یک چیز متناهی است. این همان رابطه ای است که یک چیز متناهی با یک چیز متناهی دیگر دارد، در حالی که بین دو چیز ناتمام هرگز نمی تواند همان نوع رابطه ای باشد که بین دو چیز متناهی وجود دارد. اولین فیلسوف عرب، یعقوب بن اسحاق کندی، از این قاعده استفاده کرده و در مورد نامتناهی زمان با آن مخالفت کرده است. اکثر متکلمان اسلامی نیز در مقام ابطال تسلسل و اثبات وجوب وجود، به ویژه در اقامه برهان اطلاق، بر این قاعده اصرار ورزیده اند.- با مفهوم وجوب وجود که از بحث الوجود حاصل می شود. بطلان تسلسل، باید گفت:
ختم سلسله وجودها به سبب وجوب حق تعالی و علیت تام او برای موجودات دیگر، فی نفسه به معنای ازل نیست، هر چند بر او لازم باشد، یعنی. از برخی جهات، ادله ابدیت – و همچنین ازل – برای خدا حجت بر خداست. باید روشن شود که اثبات وجوب برای خدا – همانطور که نتیجه گرفتید – به این معنا نیست که خداوند از نظر زمانی دارای وقت اول است، بنابراین می توان نتیجه گرفت که خداوند فقط ازلی است نه ازلی صفت فعل. بر این اساس او مانند سایر صفات خداوند ازلی ذات و به عبارت دیگر ازلی است. ازلی و ابدی دو اسم از اسماء حسنه خداوند سبحان است، در صورتی که مصدر این دو اسم «ابدیت» و «ابدیت» دو صفت اوست. برخی عظمت و جاودانگی خداوند را این گونه بیان کرده اند: خداوند در همه زمان ها وجود دارد; در گذشته وجود داشته، اکنون است و در آینده نیز وجود خواهد داشت (2).
2. به تعبیر گروهی دیگر از متکلمان، خداوند خارج از چارچوب زمان است. در عین حال بر زمان و موجودات زمانی احاطه دارد (3).

چند نکته در مورد تفسیر اول:
الف) این تعبیر، برداشت و درک عموم و اکثر متکلمان است، اما روشن است که تنها تفسیر دوم از ازل خداوند، برداشت صحیحی است، زیرا مطلق بودن. وجود به این معناست که ذات آن محدود به هیچ حدی نباشد و قید حتی قید زمان نباشد. مادیت و حرکت عدم دقت آن آشکار است. چنانکه علامه طباطبایی می نویسد: «اگر خداوند سبحان ازلی و ابدی بود، ذات اقدس او باید هم در ماهیت و هم در احوال خود تغییر کند، مانند هر زمان، زیرا زمان تغییر می کند و نسبت به او نیز تغییر می کند. “” (4).
اما طبق تعبیر دوم حضور خداوند در گذشته و آینده امری بخشنده است. با توجه به محدودیت های زبان، عدم تقدم خداوند ناگزیر به عنوان عدم بیان می شود: هرگز زمانی نبود که خدا وجود نداشته باشد. علاوه بر این، جاودانگی خداوند و عدم وجود ذات او در زبان و گفتار بیان می شود: خداوند در آینده و در همه زمان ها وجود خواهد داشت.

دلایل ابدیت و ابدیت خداوند
ابدیت و ابدیت خداوند هم با قرائن عقلی و هم با قرائن نقلی قابل اثبات است.

برهان عقلی
1) برهان از وجوب وجود:
این برهان مبتنی بر پذیرش وجوب وجود و وجوب وجود خداوند است. وجوب وجود خداوند به این معناست که برهان وجود بر او لازم است و نفی وجود به ذات مقدس آن حرام و محال است. بنابراین، وجوب وجود خداوند ایجاب می کند که در هیچ فرضیه ای نفی وجود ذات او ممکن نباشد. این بدان معناست که ذات الهی نه مقدم بر عدم است و نه آن عدم به دنبال آن خواهد بود. چیزی جز ذات ابدی و ابدی خداوند نیست. هر واجب الوجود باید قدیم و ازلی باشد، زیرا مفهوم واجب الوجود این است که: حقیقت آن ظرفیت عدمی را ندارد. بر این اساس واجب الوجود بودن با حادث بودن منافات دارد (5). ایشان به اختصار فرمودند: «و وجوب وجود خدا به این معناست که خداوند ازلی است»(6).
2) اثبات با نفی عدم وجود ذات خدا: وجود در ذات خدا وجود دارد، پس اهلیت آن وجود دارد و عدم مساوی است یا وجود مقدم است. از طرف دیگر واجب می شود. ضروری بودن اینطور نیست، آن هم غیرممکن است. (7)
اگر خدا را ازلی و ازلی نباشد، به این معناست که ذات او قابلیت عدم وجود را دارد. این ظرفیت را به دو صورت می توان تصور کرد:
الف) وجود و عدم برای ذات خداوند مساوی است. یعنی خداوند در مقام ذات، نه وجود برای او لازم است و نه عدم. در این صورت خداوند مانند هر موجود ممکنی برای وجود به چیزی غیر از خودش نیاز دارد. واجب الوجود مستقل از غیر است و نیاز به علت دارد در حالی که خداوند واجب الوجود بالذات و مطلق است.
ب) وجود برای ذات خود اولویت و ترجیح دارد. ما آن را انجام دادیم. لازمه وجود ممکن است در حالی که وجود و عدم برای او لازم نیست و اگر نسبت آن با این دو برابر باشد وجود برای او اولویت دارد. و ازلی است و نیستی به هیچ وجه نمی تواند وارد ذات او شود. .
3. برهان قاعده علیت: معدوم شدن وجودی در بره های زمان، نشانه وجوب آن و ممکن بودن آن است. از آنجایی که واجب الوجود فی نفسه وجود دارد و نیازی به وجود ندارد، همیشه وجود خواهد داشت.
در این برهان برخلاف برهان اول، از قاعده علیت استفاده می شود، در حالی که برهان اول بر وجوب وجود خداوند برای اثبات ابدیت و او تکیه می کند. ابدیت می پردازد

پی نوشت:
1. غلامحسین ابراهیمی دینانی، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، 1357، ج 1، ص 137-144، 220-221-25898719. سعیدی مهر، تدریس کلام اسلامی، قم، طه، 1383 شمسی، جلد 1، ص 253-252; ربانی گلپایگانی، علی، عقاید استدلالی، قم، نسایه، 1381، جلد 1، صفحه 152.
3. سبحانی، کلام علی هدی الکتاب و سنت و عقل، تألیف محمد مکی عاملی، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1417 ق، ج 1، ص. 183.
4. طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق، ج 19، صص. 149
5. علامه حلی، فصل یازدهم، تهران، مرکز نشر کتاب، 1341، صص45-44; الهیات جلد 1 صفحه 184; علامه حلی، منهاج الیقین فی اصول الدین، تحقیق، یعقوب جعفری مراغی، قم، دارالاسوه، 1415ق. 286; سیوری، العهدیم فی شرح واجب الاتقاد، تحقیق صفا الدین بصری، مشهد، مجمع البخو الدینیه، 1412ق، ص 138. 55.
6. نصیرالدین طوسی، کشف المراد، تصحیح حسن حسن زاده آملی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1407ق، ص 138. 315.
7. فخر رازی، المطلب العلیه، ج 1، ص 327، چاپ شده.

«تسلسل» یا ناممکن بودن «تسلسل» در واقع مخفف برهان و قاعده «تسلسله علل بی نهایت محال است» است. دنباله از کلمه سری و به معنای زنجیر است و به چیزهایی اطلاق می شود که مانند زنجیر به دنبال یکدیگر می آیند. اما تسلسل در اصطلاح فلاسفه و متکلمان اسلامی به معنای الحاق علل نامتناهی و نامحدود است که شامل علل و معلول های بی شماری است که هر یک از دیگری برمی خیزد و بالا می رود، اما در نهایت به علتی مستقل از خود اوست. ، تمام نمی شود. فلاسفه نظام و ترتیب علل و معلول ها را با حلقه های زنجیری که در پی یکدیگر هستند یکی دانسته اند {V(آشنایی با علوم اسلامی، استاد مطهری، ج 1، ص 221)}. و با این قیاس تصدیق کردند که در این سلسله علت و معلول دو فرضیه می توان متصور شد: فرض اول: این سلسله آغازی دارد که به آن وجود می بخشد و موجودیت می بخشد. فرضیه دوم: این زنجیره آغازی ندارد و تا بی نهایت ادامه دارد. این فرضیه دنباله است. در کتب فلسفه و کلام 10 دلیل برای اثبات عدم امکان تسلسل اقامه شده است، {V(مقالات فلسفی، استاد مطهری، ج 3، ص 26) V}. یکی از این ادله از ارسطو است و برخی دیگر را فیلسوفان و متکلمان مسلمان مانند فارابی، ابن سینا، فخر رازی، خواجه نصیرالدین طوسی، میرداماد، ملاصدرا اثبات کرده اند. اما واقعیت این است که برداشت روشن از جهات قاعده «تسلسل علل محدود محال است» به وضوح ما را به درستی آن متعهد می سازد. مناسب می دانم قبل از تبیین نظر فلاسفه یک مثال رایج از زندگی روزمره بیاورم. فرض کنید به دنبال خرید یک کامپیوتر هستید، اما هیچ اطلاعی از ساختار، اجزا و قیمت آن ندارید. برای اینکه مطمئن شوید دستگاهی که قصد خرید آن را دارید برای کار شما مناسب است و با قیمت مناسب است. شما باید به کسی که می شناسید در این موضوع متخصص است مراجعه کنید. اما با فرض اینکه «الف» که در این زمینه تخصص ندارد، شما را به خرید دستگاه تشویق کرده و دلیل خود را به عنوان آقای «ب» که او هم مانند خودش غیر متخصص است و آقای «ب» فکر می کند “ج” او نقل کرد و همان موارد بالا را، البته هیچ اطمینانی نخواهید گرفت. فقط در صورتی بیمه خواهید شد که آن سری و زنجیره تایید کننده دستگاه به کارشناس منتهی شود و در غیر این صورت تا زمانی که به متخصص مراجعه نکنید از خرید دستگاه منصرف می شوید. چنین رفتاری در بسیاری از اعمال ما مشهود است و مثال های زیادی در این مورد می توان زد. به بحث خود برمی گردیم. فیلسوفان عدم امکان پیوند را تنها در پیوند واقعی علت و معلول می دانند. و مراد ایشان از علت، علتی است که به معلول وجود می دهد، زیرا از نظر آنان هر معلولی برای وجود نیازمند علت است. زیرا تأثیر به معنای چیزی است که نسبت به وجود و عدم بی تفاوت است و فرضاً نسبت آن با وجود و عدم یکی است و برای وجود و ورود به عالم هستی باید از این حالت بی تفاوتی و همسانی خارج شود. ، و وجوب وجود باید پدید آید. اما این ضرورت برای معلولان مناسب نیست. بنابراین باید از چیزی غیر از خودش که همان علت است نشأت بگیرد. اما دلیل ضرورت را از کجا یافت؟ در اینجا دو فرض وجود دارد: 1- علت وجوب در ذات خود است و به اصطلاح واجب الوجود در ذات خود و دارای وجوب ذاتی است. این بدان معناست که خود علت هیچ چیز نیست. و هستی متعلق به خودش است. 2- علت وجوب از علت سوم گرفته شده است. زیرا ضرورت ذاتی ندارد و خود نیز ضرورت دیگری دارد. یعنی به سبب واجب شد. سؤال از علت سوم و در صورت لزوم سؤال از علل چهارم و پنجم و غیره سؤال می شود. نیز پرسیده می شود. واضح است که طبق فرضیه اول، نظام علت و معلولی متناهی است و این زنجیره آغازی دارد. اما طبق فرضیه دوم، نظام جهانی قابل توجیه نیست. زیرا برای اینکه اولین معلول وجود داشته باشد باید برای خود علت وجود داشته باشد، اما این سؤال بارها و بارها در مورد علل دیگر تکرار می شود و هرگز متوقف نمی شود و این سلسله تا بی نهایت امتداد می یابد و چنین سلسله ای نیست. اصلا ممکن است زیرا روشن شد که هیچ یک از این اسباب وجوب و وجود خود را ندارند و همه در وجوب و وجودشان مدیون علت برتر خود هستند و طبیعتاً چنین سلسله ای هرگز وجود ندارد مگر اینکه فقط به علتی منتهی شود که خود اوست. وجود و ضرورت ذاتی است. بنابراین، تا زمانی که در ابتدای این سلسله علتی وجود داشته باشد که در ذات خود لازم باشد و به خودی خود موجود باشد و سلسله وجود را محقق سازد، سلسله مفروض نه وجوب پیدا می کند و نه وجود. اثر در هوا معلق خواهد بود. با این بیان روشن می شود که سلسله و سلسله علل و معلول ها نمی تواند بی شمار و بی حد و حصر باشد و نهایتاً باید به علتی منتهی شود که علت اولیه و اولی نامیده می شود و ضرورتی ذاتی دارد. این گزاره را «پیوند» یا «عدم امکان پیوند» و به عبارت دیگر «عدم امکان پیوند علل نامتناهی» می‌گویند. بیان دیگری (از مرحوم ملاصدرا) برای بطلان تسلسل وجود دارد که مبتنی بر نظریه اصالت وجود است. بر اساس این نظریه، معلول به معنای همان وابستگی به علتی است که آن را به وجود می آورد، اگر علت، معلول دیگری باشد، آن هم همان وابستگی به علت ایجاد کننده است و از خود استقلالی ندارد. در این صورت، اگر یک سلسله علت و معلول را فرض کنیم که هر کدام معلول علتی بالاتر از خودش باشد، زنجیره ای از موجودات غیر مستقل و وابسته تشکیل می شود. و روشن است که وجود و وجود وابسته بدون وجود مستقل و وجودی که وابسته به دیگری نباشد اصلاً قابل فرض نیست. بنابراین با فرض وجود مستقلی که کل سلسله و سلسله موجودات وابسته به آن وابسته است، این سلسله وجود خواهد داشت و محقق خواهد شد. بنابراین پی بردن به سلسله و زنجیره علل و معلول های وابسته تا بی نهایت بدون فرضیه مستقل اولیه غیرممکن است. همانطور که ملاحظه کردید، کل بحث عدم امکان تسلسل به این اصل روشن برمی گردد که زنجیره علت و معلول باید آغازی داشته باشد و نمی تواند نامتناهی یا نامتناهی باشد. با این بیان، فهم دلایلی که فیلسوفان برای اثبات وجود خدا از طریق غیرممکن به کار می برند، آسان می شود. این ادله را در چهار پاراگراف خلاصه می کنیم: 1- در عالم، اشیاء و چیزهای زیادی وجود دارد. “ما علم و یقین وجود خود را داریم. و می دانیم که وجود داریم و از بسیاری از اشیاء و چیزهای غیر از خود می دانیم که واقعاً نیز وجود دارند. و چه بسا آنها تحت تأثیر ما باشند یا بر ما تأثیر بگذارند. 2- اشیایی که می شناسیم. در اطراف ما – لااقل در عالم طبیعی و مادی – ممکن است، یعنی وجوب و وجود خود را از علت گرفته اند و بر علت وجود خود تکیه می کنند.چون مثلاً «من» هرگز وجود نداشته است. و زمانی خواهد رسید که دیگر از این دنیا نخواهم بود.اگر وجود بر من لازم بود و این ضرورت فطرت من بود، امکان نداشت هرگز وجود نداشته باشم.این که اکنون هستم، اما نه در گذشته و نه در آینده نشان می دهد که من وجوب و وجود خود را از یک علت وجودی گرفته ام 3. تسلسل در اسباب وجود محال است و سلسله موجودات در جهان باید به مبدأ خود موجود و مستقل و لازم الوجود با لذات، ج، یعنی وجوب وجودی خود را از ذات خود می گیرد و موجودی است که وجودش مستقل از خود است و مستند به دلیل دیگری نیست. 4. اگر چنین موجودی در آغاز خلقت جهان وجود نداشته باشد، این جهان هرگز نور روز را نخواهد دید. اما در بند اول دانستیم که موجودات زیادی در عالم و جهان ما وجود دارد و همین امر نشان از وجودی دارد که آغاز و آغاز جهان است و واجب الوجود بالذات و مستقل می باشد. شما را برای مطالب بیشتر به کتابهای زیر ارجاع می دهم: ۱٫ مرحوم ملاصد را در کتاب اسفار اربعه، جلد ۲، ص ۱۴۴ تا ۱۶۷، ۱۰ برهان محال را بیان کرده است. و حضرت آیه الله جوادی آملی در شرح خود بر این کتاب، تحت عنوان «رحیق مخ توم» یح داده اند. ۲٫ قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی تألیف دکتر غلامحسین ابراهیمی دن عده را نیز به طور اجمالی بیان کرده است. و روش رئالیسم، جلد ۳، ص ۱۴۴ تا ۱۴۷، متن از علامه طباطب ایی و پاورقی ها از استاد مطهری است. ۴٫ مقالات فلسفی استاد مطهری، جلد ۲، ص ۲۱ تا ۲۸ و جلد ۳، ص ۲۶ و ۲۷، ۵، شرح منظومه، استاد مطهری، جلد ۲، ص ۱۲۹ و ۱۶۰، ۶، آموزش فلسفه، آیت الل ه مصباح یزدی، جلد ۲، ص ۷۹ و ۸۰، ۷، آموزش عقاید، آیت الله مصباح یزدی، ص ۶۰ و ۶۱.

تعریف دور

از اصطلاحات منطق و فلسفه است که در سایر علوم به ویژه فقه و اصول کابرد زیادی دارد. دور عبارت است از: این که چیزی را متوقف کند بر موجود بود ن خودش (با واسطه و یا بدون واسطه). مثلا: «الف» بر «ب» است و «ب» بر «الف» می شود. پس «الف» موقوف بر «الف» است.

در بطلان دوری وجود ندارد. زیرا لازمه آن تقدم شیء بر نفس است. توضیح این که اگر «الف» وجود داشته باشد بر «ب» و وجود «ب» برای «الف» باشد، اگر «الف» وجود داشته باشد باید قبلاً «ب» موجود باشد و «الف» معدوم باشد، و چون باشد. وجود «ب» هم به وجود «الف» است، پس باید در همان لحظه «الف» موجود باشد. در نتیجه لازم است «الف» در آن واحد هم باشد و هم نباشد. وجود و عدم یک چیز در آنِ واحد یعنی اجتماع نقیضین، و اجتماع نقیضین من حال است.

اقسام دور

دور بر دو قسم است:

1. دور مصرح، 2. دور مضمر.

دور مصرح همان دور بی واسطه است. اینند مثالی که گذشت و به دور با وسطه دور مضمر می گو یند. بر گاه “الف” گذر بر “ب” باشد و با گذر بر “ج” و “ج” بر “دال” و “دال” حرکت کند بر “الف” باشد به آن دور مضمر گویند.

تعریف تسلسل

تسلسل در لغت به معنای روان شدن آب و هر امری که وجود آن موقوف به دیگری باشد.

فلسفه یعنی ترتب و ادامه سلسله علت و عامل تا بی نها یت. به عبارت دیگر، تسلسل عبارت است از: ترتب امور غیرمتناهی به نحوی که ترتب لاحق، مترتب بر مترتب سابق، و به دنبال آن باشد. و بالاخره اموری که در ترتب وجودی به هم پیوسته باشند.

اقسام تسلسل

تسلسل از لحاظ امور متسلسل اقسامی دارد:

الف. اعتباری که بر حسب معتبر معتبر و معتبر است که آن را تسلسل یقفی می نامند. این نوع تسلسل با توقف و عدم اعتبار مجاز می شود. این تسلسل را باطل ندانسته اند؛ زیرا که در حقیقت تسلسل نیست و شخص می تواند هر اندازه ای را که بخواهد اوها م و تخیلات خود را دنبال کند هم می دهد.

ب. تسلسل در حوادث و امور فانی. این نوع تسلسل نیز باطل نیست؛ زیرا اجرای آن به صورت متدرج موجود و معدوم می شوند و مجتمع در وجود نکو اهند بود، و حوادث هر یک در ظرف خود موجودند.

ج. تسلسل در علل و عواملی که عبارت است از: ترب امور غیر متناهی که هر مرت بتی علت لاحق و عامل سابق خود باشد. این نوع تسلسل باطل و محال است. و هو وجود علل و م علولات فی سلسلة واحدة غیر متناهیة. [1]

دلیل بطلان تسلسل

تسلسل از آن جهت باطل است که چون وجود وابسته، نیازمند و غیر قائم به ذات خود است. یعنی ممکن الوجود و وجود ارتباط است. بنابر این، هرگاه فرض می کند چنین موجوداتی در حد بی نهایت وجود دارد، لازم است می آید که بی نهایت وجود وابسته و قائم به غیر و مرتبط باشد، بی آن که آن غیر و آن وجود مستقل باشد که تکیه ای باشد. ، موجود باشد، و این محال است. [2]

فلاسفه برای محال بودن تسلسل براهینی [3] وشه ای از آنها اشاره می شود:

«اسد و اخصر» معروف است، این گونه استدلال کر ده است:

اگر سلسله‌ای از موجودات را فرض کنیم که هر یک از حلقات آن وابسته و متقاطع بر دیگری باشد به گونه‌ای که تا حلقه‌ای وجود داشته باشد، پیوندهای مرتبط به آن هم امکان پذیر نباشد، لازم نیست که این همه باشد. سلسله وابسته به موجود دیگر باشد؛ زیرا فرض این است که تمام حلقات آن داراى این ویژگى است و ناچار باید وجودى را در رأس این سلسله فرض کند که خودش وابسته به چیز دیگری نباشد و تا آن موجود نباشد، حلقات سلسله به ترتیب وجود نخواهند یاف ت. پس چنین سلسله‌ای نمی‌تواند از آغاز نامتناهی باشد، و به عبارت دی گر تسلسل در علل محال است.

صدرالمتألهین در حکمت متعالیه براى محال بودن تسلسل در علل هستى‏بخش، نظیر این برهان را اقامه کرده که تقریر آن چنین است: بنابر اصالت وجود و ربطى بودنِ وجودِ معلول نسبت به علت هستى‏بخش، هر معلولى نسبت به علت ایجاد کننده‏اش عین ربط و وابستگى است و هیچ گونه استقلالى از خودش ندارد، و اگر علت مفروض نسبت به علت بالاترى معلول باشد، همین حال را نسبت به آن خواهد داشت، پس اگر سلسله‏اى از علل و معلولات را فرض کنیم که هر یک از علت ها معلول علت دیگرى باشد، سلسله‏اى از تعلقات و وابستگی ها خواهند بود، و بدیهى است که وجود وابسته بدون وجود مستقلى که طرف وابستگى آن باشد تحقق نخواهد یافت. پس ناچار باید وراى این سلسله ربط ها و تعلقات وجود مستقلى باشد که همگى آنها در پرتو آن تحقق یابند. بنابراین، نمى‏توان این سلسله را بى‏آغاز و بدون مستقل مطلق دانست. [4]

با این توضیح روشن شد: به موجودی نیازمندیم که معلول علت دیگر و وابسته به موجود دیگری نباشد و مستقل مطلق باشد و این همان چیزی است که ما او را خدا می نامیم و فلاسفه واجب الوجود.

برای آگاهی بیشتر در باره برهان تسلسل می توانید رجوع کنید به نمایه: برهان امتناع تسلسل و اثبات خدا، سؤال 2223 (سایت: 2367) .

[1] علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق، حسن زاده آملی، حسن، ص 117، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1407ق ؛ ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی در فلسفه اسلامی، ج 1، ص 160، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1365.

[2]       ولایی عیسی، فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1374.

[3]    حدود ده برهان اقامه کرده اند

  [4] تفاوت این دو برهان در آ ن است که برهان اول در مطلق علت هاى حقیقى جارى است ، علت هایى که لزوما باید همراه معلول موجود باشند، ولى برهان   دوم مخصوص علت هاى هستى‏بخش است و در علل تامه هم نیز جارى مى‏شود از آن نظر که مشتمل بر علت هاى هستى‏بخش هستند. نک: آموزش ‏فلسفه، ج ‏2، ص 81- 82.

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا