چرا باید علوم انسانی بخوانیم

1396/4/12 10:28

«چرا باید علوم انسانی بخوانیم؟ »؛ این عنوان سوالی است که سارا شریعتی، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران در پنجمین نشست از سلسله نشست های «عصر علوم انسانی» به همت دبیرستان علوم تخصصی شرف الدین به آن پرداخت.

میناقاجارگر: «چرا باید علوم انسانی بخوانیم؟ »؛ این عنوان سوالی است که سارا شریعتی، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران در پنجمین نشست از سلسله نشست های «عصر علوم انسانی» به همت دبیرستان علوم تخصصی شرف الدین به آن پرداخت. سارا شریعتی در این دیدار که روز دوشنبه 21 اردیبهشت ماه سال جاری برگزار شد، موضوعات مختلفی را مورد بحث و بررسی قرار داد. از جمله مشکلاتی که دانشجویان رشته های علوم انسانی در زمینه کاریابی و درآمد با آن مواجه هستند، دموکراتیک بودن این علوم در جامعه و نقش مؤثر آن ها در تکامل جامعه و فرد و… است.

*****

من بیشتر از قبل از منبر رفتن پرهیز می کنم. اساتید ارتباطات ما می گویند در جوامع دینی مثل ما، منبر رفتن قدیمی ترین شکل ارتباط اجتماعی است. یک نفر از منبر می آید و می رود و دیگران گوش می دهند. من از آن اجتناب می کنم، زیرا این شکل منبر رفتن، شکل گفتگوست. یعنی من می گویم و شما هم می شنوید و بالاخره اگر سوال و جوابی بود که با دموکراتیک شدن فضا امکان پذیرتر می شود، در اکثر جاها خیلی سریع تمام می شود. من دعوت این مدرسه را به چند دلیل پذیرفتم. دو دلیل به دلیل جدید بودن دعوت بود، اولی اینکه به من گفتند باید بیای و در مدرسه صحبت کنی که چرا باید علوم انسانی بخوانیم (این برای من تازگی داشت). می گویید برای کسی که مدت هاست علوم انسانی تدریس می کند، چرا این سوال جدید است و چه چیز جدیدی در این نوع سوال وجود دارد. تازگی اش در این است که در این 10-12 سالی که من عمدتاً در انظار عمومی فعال بودم، هر بار که ما را برای صحبت در مورد علوم انسانی فرا می خواندند، برای دفاع از علوم انسانی بود. علوم انسانی همیشه متهم به سکولار بودن، غربی بودن، استعماری بودن، بیهوده بودن، علوم بیهوده بودن، نوع جدیدی از الهیات و انواع و اقسام چیزهایی بوده که از منظر علوم انسانی و اجتماعی مورد تهمت قرار گرفته اند و هر بار که ما هستیم. افراد مشهور از علوم انسانی منبر رفتیم و از «علوم انسانی» دفاع کردیم. این بار از من نخواستند که بیایم و از علوم انسانی دفاع کنم – انگار علوم انسانی پذیرفته شده موجه است – چون مکتب علوم انسانی است، پس می آییم در مورد علوم انسانی صحبت کنیم. ما از مرحله دفاع، اثبات و مشروعیت بخشیدن به علوم انسانی فراتر رفته ایم و این خبر خوبی است و به همین دلیل برای من چیز جدیدی است و از این بابت خوشحالم.

نکته دوم اینکه عموماً همه جا به علوم اجتماعی متهم می شود (مثلاً اتهام «بی فایده بودن» و عدم ارتباط مستقیم با بازار و صنعت و کار). در همه کشورها ما از بحران در علوم انسانی صحبت می کنیم. اینکه علوم انسانی از نظر شغل و حرفه به چه کاری می‌آیند (ما چه خواهیم شد) یک بحث عمومی است. مورد خاص علوم انسانی در بسیاری از کشورهای اسلامی است. در بسیاری از کشورهای اسلامی گاهی با واکنش‌های تند مواجه می‌شویم، مانند واکنش سید قطب در مصر که در کتاب نشانه‌های طریقت می‌گوید از علوم دقیق کفار می‌توانیم درس بگیریم، اما از علوم انسانی نه. علوم انسانی را نباید جز از یک مسلمان متدین آموخت (کلمات از آن من است)، زیرا آنها به طور ضمنی تلقینات ایدئولوژیک می کنند، دیدگاه های خود را مطرح می کنند و بنابراین یک «علم»، یک علم عینی و تجربی بی طرف نیستند. بر همین اساس، به عنوان دانشجوی – به قول خودش – علوم انسانی، ردیه ای بر علوم انسانی می نویسد. ما در ایران با چنین شرایطی روبرو هستیم و می‌توانیم موارد مشابهی را پیدا کنیم، آنهایی که علوم انسانی را رد می‌کنند و ماهیت علمی این علوم را کاملاً زیر سؤال می‌برند. اما غالب‌ترین نوع آن در ایران این است که علوم انسانی را می‌پذیریم اما تصحیح می‌کنیم، کامل می‌کنیم یا تبدیل می‌کنیم. تمامی پروژه هایی که تحت عنوان اسلامی سازی، بومی سازی و… مطرح و سیاسی شده اند، دارای نهادها و نشریات خاص خود هستند. این دو سمت در کنار آنچه که علوم انسانی نامیده می شود و در همه کشورها تدریس می شود، اکنون با ویژگی ها و زمینه های تاریخی و اجتماعی خاص این کشورها، جایگاه های بسیار مسلطی بودند. امروز برخی در کشور خود با تمام حساسیت از این علوم دفاع می کنند، اما نمی گویند باید از این علوم چیزی بسازیم، بلکه صحبت از استعمار زدایی از دانش می کنند، به این معنا که باید این دانش را از جایگاه فرودستش برداریم. مانند سایر علوم و از این یکی. استعمار زدایی داستان دیگری است.

چیز دیگری که در مورد این دعوت برای من تازگی داشت این بود که می گفت شما باید بیایید و در مدرسه صحبت کنید. برای من خیلی جالب بود، از این نظر جالب بود که ما در یک حلقه فکری نیستیم که به آن عادت کرده ایم، در دانشگاهی که عادت کرده ایم نیستیم، در مدرسه هستیم. مدرسه (به شکل غربی آن مدرسه و در شکل شرقی مدرسه) مفهومی است که به نظر من تا امروز مورد غفلت یا بی توجهی قرار گرفته و خانواده بزرگی محسوب می شد. بچه ام مدرسه بود و می گفتند مدرسه خانواده پرجمعیتی دارد و من همیشه می گفتم نه، تو خانواده بزرگی نیستی، بچه من خانواده دارد و این ما هستیم. مدرسه را نه به یک خانواده، نه به یک خانواده بزرگ و نه به یک دانشگاه کوچک تبدیل نکنید. این یعنی یک قدم بعد از خانواده یا یک قدم قبل از دانشگاه، چیزی که ما پیش دانشگاهی می نامیم. به نظر نمی رسد خود مدرسه به عنوان نهادی با اهداف خاص، کارکردهای اجتماعی خاص و حتی کارکردهای فرهنگی خاص عمومی و جهانی مورد توجه قرار گرفته باشد.

می توان گفت که وضعیت مدرسه کمی متناقض است، یعنی کمی متناقض. از یک سو در دهه های اخیر با انفجار و پیدایش انواع مدارس اعم از دولتی، غیردولتی، خصوصی، دولتی، استعدادهای درخشان، استعدادهای معمولی، حتی مدارس دینی و غیر دینی مواجه هستیم. جالب بود: اولین باری که آمدم اسم فرزندم را در مدرسه بنویسم، به یکی از دوستان گفتم که مدارس در ایران چگونه طبقه بندی می شوند و اولین سوالش این بود: آیا می خواهید فرزندتان را به مدرسه علمیه بفرستید؟ بعد پرسیدم: مدرسه غیر دینی هم هست؟ این جمهوری اسلامی است! گفت بله مدارس دولتی. اینکه مدارس دولتی در جمهوری اسلامی ایران به عنوان مدارس سنتی یا غیر مذهبی شناخته می شوند و مدارس علمیه مدارس خصوصی هستند که برای مذهبی کردن فرزندتان باید هزینه ای پرداخت کنید به نظر من هم مضحک و هم تعجب برانگیز بود. یعنی همان ارتباط نامبارکی بین دین و ثروت که به نظر می رسد هنوز هم کار می کند، زیرا ما مجبور شده ایم بودجه های کلانی را به این مدارس اختصاص دهیم. این مدارس مدارسی بودند که تشریفات آنها جدیتر و واجبتر بود یا آموزش آنها فعالتر بود و این نکته جالبی بود. این وضعیت متناقض به این معناست که ما همه نوع مدرسه داریم، اما ادبیات تولید شده در مورد مدارس یا تحقیق در مورد مدارس یا تحقیق در مورد آموزش بسیار ضعیف و ضعیف است.

جامعه شناسی آموزش و پرورش و مدارس ضعیف ترین شاخه جامعه شناسی است و اساساً نمی دانم چه کار جدی نظری یا نظری روی این مدارس انجام شده است، گونه شناسی مدارس، انواع مدارس، کارکردهای اجتماعی مدارس و… . با این حال، پایان نامه های کمی نوشته شده است، بسیار کمتر کتاب های مستقل و تحقیقات در مورد مدرسه. چندین بار به دانش‌آموزانی که موقعیت دوگانه معلم و دانش‌آموز را دارند پیشنهاد کرده‌ام که دوربین را به سمت خود بگیرند و از تجربه زندگی‌شان، تجربه‌شان در مدرسه و تجربه‌شان در دانشگاه بنویسند و این دو را با هم مقایسه کنند. واقعیت این است که تا به امروز کمتر تحقیق مستقلی در مورد مدرسه، انواع مدارس و روش های تدریس شده در آن مدارس و بحث های نظری در این زمینه (چه از نظر تاریخی و چه از نظر اجتماعی) دیده ام. این چیزی است که من می گویم متناقض است. از یک طرف همه جور داریم اما از طرف دیگر ادبیات تولید شده در این حوزه بسیار ضعیف و ضعیف است.

نکته جالب دیگر این است که به نظر من کیفیت و رتبه مدارس عمدتاً بر اساس برنامه های عالی است که برای دانش آموزان در نظر گرفته اند. یعنی این مدرسه مدرسه بهتری است یا مدرسه گران تری چون برنامه های عالی زبان خارجی دارد، فرانسه، انگلیسی و ایتالیایی تدریس می کند یا به دلیل اینکه برنامه های ورزشی عالی دارد مدرسه بهتری است یا فرهنگی عالی دارد. برنامه ها؛ و این نیز برای من عجیب به نظر می رسید، زیرا مدارس باید بر اساس برنامه های عادی خود رتبه بندی شوند، نه برنامه های فوق العاده آنها. مهمترین کارکرد یک مدرسه آموزش است، این آموزش است که رتبه مدرسه را تعیین می کند، نه برنامه های فوق العاده ای که ارائه می دهد، در حالی که اکثر مدارسی که من دیده ام برنامه های فوق العاده خود را طوری تبلیغ می کنند که گویی آموزش در مقطع متوسطه است. مهم ترین بحثی که با مسئولان مدرسه فرزندم داشتم این بود که اولین انتظارم از مدرسه این بود که فرزندم آموزش مناسبی در خواندن، نوشتن، حساب و غیره ببیند. این آموزش است و سپس قسمت دوم داستان متفاوتی است.

داستان دوم چیست؟ مدرسه به‌عنوان یک نهاد آموزشی، مدرسه به‌عنوان نهادی که کارکرد اجتماعی خاصی دارد، در فرآیند اجتماعی شدن افراد نقش دارد و به‌عنوان نهادی که میراث فرهنگی جهانی را به نسل بعدی منتقل می‌کند. یعنی یک جنبه خاص دارد که ما را در جامعه شهروند می کند و یک جنبه کلی جهانشمول که ما را انسان های قرن بیست و یکم می کند، یعنی اینکه بتوانیم با همه دانش بشری، با میراث فرهنگی بشری ارتباط برقرار کنیم و ارتباط برقرار کنیم. . خلاصه اینکه آمدن به مدرسه و صحبت از علوم انسانی و اجتماعی به نظر من یک چیز جذاب و مهم است و باید آن را سنت کنیم. در فرانسه، این سنت وجود دارد، وقتی دکتری خود را بگیرید، معلم مدرسه می شوید. از سارتر گرفته تا دریدا، همه افراد مشهوری که می شناسید (در اروپا، فرانسه) که نظریه پردازان بزرگی بودند، همگی دو سال در مدرسه تدریس کردند. در ایران کاملا برعکس است. به عبارت دیگر، اگر مدرک دارید، احتمالاً معلم سال اول، لیسانس/دانشکده، ارشد/دبیرستان، دکترا/دانشگاه هستید. این روندی است که من آن را کاملاً معکوس می دانم، باید معکوس شود. اتفاقاً تمرکز روی مدرسه و دبیرستان است، آنجا پایه‌ها گذاشته می‌شود، دانشگاه داستان کاملاً متفاوتی است. از آنجا که ما اغلب مدرسه مناسبی نداریم، گاهی اوقات به بچه های کالج می گویم که باید کلاس کالج را به مدرسه تبدیل کنیم. این یعنی امتحان دادن، نمره دادن، درس دادن… اما این وظیفه دانشگاه نیست.

بنابراین دعوت از هر دو جهت برای من جذاب بود. امیدوارم این یک سنت باشد و آن سنت، به نظر من، سنت آوارگی است. چه مفهومی داره؟ یعنی رفتن به جایی که قرار نیست بری: تو معلمی و باید در مدرسه باشی، اما به مدرسه نرو، به دانشگاه برو. شما یک استاد دانشگاه هستید، به دانشگاه نروید، به مدرسه نروید، به میدان نروید، به کافه نروید یا به جاهای دیگری نروید که معمولاً نباید به آنجا بروید. جامعه ما به این تغییر نیاز دارد. اساساً در دنیای امروز که دنیایی از هم پاشیده است، جهانی که به طور متناقض، جهانی شدن و تکه تکه شدن را در واکنش به جهانی شدن در هم می آمیزد، اگر به این سنت حسنه حرکت و حرکت به سمت مکانی که از ما انتظار ندارد، احترام نگذاریم. همیشه در زندان و محاصره یک قوم و قبیله بمانیم، ذهنی بسته و تنگ خواهیم داشت. باید به عنوان یک وظیفه به جاهایی رفت که متعلق به مردم ما، قبیله و همفکران ما نیست. بیایید به آنجا برویم تا غافلگیر شویم، عصبانی شویم، شوکه شویم و سپس تأثیر بگذاریم و تحت تأثیر قرار بگیریم. فکر می کنم این یک سنت مهم در جامعه ایران است. برای اینکه بتوانیم دوباره وحدت را حفظ کنیم، باید به نحوی اجزای این مجمع الجزایر از هم گسیخته را به هم متصل کنیم و مانند یک پل عمل کنیم.

سارا شریعتی اگر این دو نکته (انتقاد و فاصله انتقادی و انعکاس را که من را در همان نقد شامل می شود) از مهم ترین ویژگی های علوم انسانی و اجتماعی بدانیم، می بینیم که این علوم با ماهیت مزاحم و آزاردهنده علوم هستند. آنها علومی هستند که اصولاً نظام های موجود آنها را نمی پسندند. در واقع موضوع ممتاز این علوم، نزاع و نقد نظم است. این امر منجر به دوگانگی در علوم انسانی و اجتماعی می شود که یکی از معروف ترین آنها مربوط به مارکس است.

فرهنگ مزور/ میناقاجرگر: «چرا باید علوم انسانی بخوانیم؟ »؛ این عنوان سوالی است که سارا شریعتی، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران در پنجمین نشست از سلسله نشست های «عصر علوم انسانی» به همت دبیرستان علوم تخصصی شرف الدین به آن پرداخت. سارا شریعتی در این دیدار که روز دوشنبه 21 اردیبهشت ماه سال جاری برگزار شد، موضوعات مختلفی را مورد بحث و بررسی قرار داد. از جمله مشکلاتی که دانشجویان رشته های علوم انسانی در زمینه کاریابی و درآمد با آن مواجه هستند، ویژگی دموکراتیک بودن این علوم در جامعه و همچنین نقش مؤثر آنها در تحول جامعه و فرد و … در بخش دوم ارائه شده است. این کنفرانس .

***

سؤال چیه؟ سوالی که از من پرسیده شد این است که چرا باید علوم انسانی بخوانیم و من به این سوال به این ترتیب پاسخ می دهم: من به عنوان فردی که علوم انسانی می خوانم و علوم انسانی نمی خوانم، با شرمندگی فراوان به آنها گفتم که نمی توانم استدلال کنم که باید به علوم انسانی برویم. به عنوان یک رشته تحصیلی). مطالعه). همین هفته پیش، دانش آموزی با یک دسته گل آمد و از من تشکر کرد که پنج سال پیش او را از تحصیل در رشته علوم انسانی منصرف کردم. به ایشان که دانشجوی مهندسی مکانیک بود گفته بودم که باید در رشته مهندسی مکانیک ادامه تحصیل بدهیم و امروز یک شرکت بزرگ دارد و خدمات خوبی ارائه می دهد و خانواده ایشان از اینکه پسرشان شغل خوبی دارد بسیار از من ممنون بودند. در آنجا به دانشجویی پاسخ می‌دادم که دانشجوی دکترا است و در اسنپ کار می‌کند. در نتیجه لزوماً به دلایل ذکر شده (به دلیل حرفه، به دلیل کار، به دلیل ضعف این علوم…) از تحصیل علوم انسانی 100% دفاع نمی کنم، حتی اگر مجبور باشم. دوباره انتخاب کن، من هنوز آنجا رفتم و علوم انسانی خواندم. باید بپذیریم که خواندن علوم انسانی پیامدهایی دارد و پیامدهای آن را نیز باید پذیرفت که البته این پرسش مستقلی است.

اما سوال: چرا باید علوم انسانی (به معنای مطالعه دانش در علوم انسانی) بخوانیم، دانش در علوم انسانی چه فایده ای دارد؟ دانش در علوم انسانی در چه مواردی کاربرد دارد؟ در جامعه ما متفکر و دانشمند علوم انسانی وجود ندارد. اینها علوم بسیار دموکراتیک شده هستند. من چنین تجربه ای نداشتم وقتی در جمع هستیم و آدم های معمولی هستند و بحث جامعه شناسی است و می گویند ما حرف نمی زنیم، شما که جامعه شناس هستید بگویید من! یا حتی اگر متخصص علوم سیاسی باشد و مثلاً انتخابات باشد و کسی صحبتی نداشته باشد و بگویند شما که متخصص علوم سیاسی هستید لطفا! معمولاً اینطور نیست، همه نظری دارند، هرکسی استدلالی دارد و همه احساس می‌کنند که دانش کارشناسی نیست. این علمی است که اتفاقاً بسیار دموکراتیک است و بر خلاف سایر علوم نمی توانیم خود را از دیگران متمایز کنیم. همه ما در مورد این علوم صحبت می کنیم; بنابراین سؤال این است: دانش در علوم اجتماعی و انسانی چه کاربردی دارد و چرا باید این علوم را مطالعه کرد، چرا باید آنها را مطالعه کرد؟ مدارس علوم انسانی برای چیست؟

قبل از هر چیز می خواهم یک نکته را روشن کنم که وقتی از علوم انسانی و اجتماعی صحبت می کنیم از چه چیزی صحبت می کنیم. علوم اجتماعی یعنی چه، علوم انسانی یعنی چه، تفاوت این دو چیست؟ به طور کلی خیلی روشن نیست. امروزه در اروپا به SHS می گویند. یعنی علوم انسانی و اجتماعی (علوم انسانی و اجتماعی را در کنار هم می آورند). لازم به ذکر است که بسته به کشور و دوره های تاریخی، مصادیق این علوم متفاوت بوده است; مثلاً در فرانسه از علوم انسانی صحبت می کنیم، این علوم به مفهومی به نام انسانیت (انسانیت، انسانیت) پیوند خورده است. به عبارت دیگر، این به فرهنگ انسان گرایی و اومانیسم و ​​اساساً با علوم انسانی مرتبط است. در حوزه آنگلوساکسون بیشتر از علوم اجتماعی صحبت می کنیم؛ اصطلاح علوم انسانی چندان رایج نیست. در حوزه آلمان، ما از علوم معنوی یا علوم اخلاقی صحبت کردیم. اثر دیلتای (درآمدی بر علوم انسانی) بعدها با عنوان علوم انسانی به فرانسوی و انگلیسی ترجمه شد، در حالی که در آلمانی به آن علوم ذهن یا علوم اخلاقی می گویند. بنابراین اصطلاحات، نام ها و مثال ها متفاوت بود. مثلاً این مسئله است که بدانیم آیا فلسفه جزء علوم انسانی است یا خیر. دانشکده فلسفه از ما خواست در مورد علوم انسانی صحبت کنیم و من به دوستانی که از من دعوت کرده بودند گفتم: آیا فلسفه علوم انسانی است؟ فلسفه انسانیت نیست. یا تاریخ تاریخ علوم انسانی است یا خیر؟

امروزه گفته می شود که روانشناسی جزء علوم اجتماعی نیست، اگرچه علوم انسانی زمانی از روانشناسی و جامعه شناسی تشکیل شده است. در نتیجه اگر به دانشگاه تهران دقت کنید، گروه ادبیات و علوم انسانی دارد. در گروه علوم انسانی و ادبیات نیز علوم سیاسی تدریس می شود، حقوق و معارف نیز تدریس می شود (اگر اشتباه می کنم تصحیح کنید). بخش دیگری به نام علوم اجتماعی و رفتاری وجود دارد که در آن روانشناسی، جغرافیا، کارآفرینی و مدیریت تدریس می شود. بخش دیگری به نام علوم اجتماعی وجود دارد که شامل جامعه شناسی و مردم شناسی است. تاریخ کجاست تاریخ جزء علوم اجتماعی نیست، یعنی رشته ای که در آن قرار دارد بسته به کشور و با توجه به بافت این کشورها همیشه متفاوت بوده است. بنابراین امروزه صحبت در مورد SHS در علوم انسانی و اجتماعی آسانتر است. این علوم اجتماعی و انسانی، علوم جدید هستند; برای مثال تاریخ یکی از آنها نیست زیرا تاریخ یکی از قدیمی ترین رشته هاست. تاریخ، ادبیات و حتی فلسفه از قدیمی ترین رشته ها هستند. در واقع آکادمی ها با این رشته ها شروع شدند و به همین دلیل به سختی زیر مجموعه رشته های تازه تاسیس مانند جامعه شناسی، مردم شناسی و روانشناسی قرار می گیرند. این رشته ها رشته های جدیدی هستند و به وضوح با قرن 19 و 20 مرتبط هستند. پس از پایان قرن هجدهم و پس از انقلاب فرانسه، تصادفی نیست که این امر با پیامدهای انقلاب فرانسه، انقلاب صنعتی و دموکراسی های جدید همزمان شده است. آیا می توان گفت که پیدایش علوم جدید (انسان شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی و…) اتفاقی با تحولات و انقلاب های بزرگ همراه بوده است؟ نه، فکر نمی کنم تصادفی باشد. این علوم هم پایه و هم محصول این تحولات هستند. این علوم نقش تعیین کننده ای در شکل گیری این تحولات داشتند و در عین حال به برکت این تحولات رشد و توسعه یافتند.

بنابراین همیشه بین علوم انسانی و اجتماعی و تغییر و دگرگونی اجتماعی (به تعبیر ماکس وبر) قرابت ترجیحی وجود دارد، گویی این دو عنصر به یکدیگر مرتبط هستند. در جامعه شناسی گفته می شود که پیدایش جامعه شناسی مصادف با تولد چیزی است که ما آن را مسئله اجتماعی می نامیم. من می گویم در ایران مسئله اجتماعی زیر بار پرسش های سیاسی و مذهبی له می شود، انگار هنوز متولد نشده است. به نظر می رسد ما زیاد به مسائل اجتماعی فکر نمی کنیم. در عصر امور اجتماعی متولد شد و حوزه آن با نام جامعه شناسی شکل گرفت، بنابراین با این تحولات همراه شد. سؤال این است: ماهیت این علوم که با دگرگونی‌های عمیق و تحولات اجتماعی همراه است چیست؟ این علوم چه دارند؟ زمانی در این دپارتمان‌های علوم اجتماعی بحث می‌شد، سیاست‌گذاران می‌آمدند و می‌گفتند شما از چیزهای مثبت انتقاد می‌کنید، مثل این‌که به بچه‌ای داروی تلخ می‌دهند، اول یک آب نبات یا شکلات بدهید و بعد نظرتان را بیان کنید. تا تظاهر نکنم چه مفهومی داره؟ به عبارت دیگر، گویی با قدرت سیاسی مانند کودکی رفتار می کنید که از شما نمی ترسد. به نظر من انتقاد آنها بی اساس بود، انگار جای بچه ها هستند.

اما چرا این قدرت های سیاسی همیشه در همه جا با علوم انسانی و اجتماعی مشکل دارند؟ به دلیل قرابت ترجیحی که گفتم، زیرا این علوم راه را برای تغییر نظم، زمینه ساز تحولات جدید و عمیق اجتماعی باز کرده است. این علوم می گفتند آنچه ما تا دیروز فکر می کردیم نظم طبیعی اشیا است، نظم طبیعی اشیا نیست. همه آنها ساخت و ساز هستند، همه چیز ساخته شده و محصول کار ماست. اگر نابرابری طبقاتی در جامعه وجود داشته باشد، اگر فقر و فساد باشد، اگر تبعیض جنسیتی وجود داشته باشد، طبیعی نیست. ما این دنیای اجتماعی را ایجاد کردیم تا بتوانیم آن را نیز تغییر دهیم. بنابراین ماهیت این علوم این است که دیدگاه آنها از نظم اجتماعی انتقادی و تحلیلی است. اینها علومی هستند که می خواهند دنیای فردی و دنیای اجتماعی را که در آن زندگی می کنیم بفهمند، بفهمند. بر این اساس، مهمترین نقش این علوم، نقش شناختی و آگاهی بخشی است. البته گاهی نقش درمانی و درمانی را نیز پیدا می کنیم، چیزی که آن را تحلیل سوسیو می نامیم. یعنی یک تحلیل اجتماعی که شامل تنش های روانی است. می تواند درمانی باشد، می تواند کارکرد درمانی و سیاسی داشته باشد. این علوم می تواند در خدمت قدرت یا ضد قدرت باشد، موضع و مخالف می توانند از این علوم استفاده کنند.

پس ماهیت این علوم و مهمترین کار این علوم، درک دنیای اجتماعی است که ما در آن زندگی می کنیم. مشکل اول از همه درک این است که بفهمیم این سفارش محصول ما کجاست و کجا نظم طبیعی را اصلاح کرده ایم. در نتیجه، اگر بگوییم فهم و تحلیل مهم‌ترین کارکرد علوم اجتماعی است، می‌توان از یکی از جامعه‌شناسان مشهور (پیر بوردیو) نقل کرد: سلطان، شاید بهترین مترجم ما، از نظر اندازه‌گیری ترجمه کرده است، نه انتقادی، ترجمه. عقل محض به اندازه گیری خرد محض) اندازه گیری، تمایز و محدود کردن. علوم اجتماعی و انسانی به ما این امکان را می‌دهد که با پدیده‌ای که می‌خواهیم بشناسیم فاصله‌ای نقادانه برقرار کنیم و بتوانیم آن را تشخیص دهیم و متمایز کنیم (این نکته بسیار مهمی است). بازه بحرانی به چه معناست؟ یعنی ماهی در آب، آب را نمی بیند. انسان معمولی و معمولی که در دنیای اجتماعی زندگی می کند، بر اساس باورهای رایج مبتنی بر کلیشه ها، بر اساس آنچه می گویند، عمل می کند. مردم چه می گویند، چه ما می گوییم، چه حکومت می گوید، دنیای خود را تشکیل می دهند و این عقل سلیم، این باورهای رایج، دانش سیاسی اش را به دانش اجتماعی اش منتقل می کند.

اما مردی که علوم اجتماعی و انسانی خوانده است می تواند از خود فاصله بگیرد و این نظام دلبستگی (خانواده، محیط، مدرسه، اجتماع و باورهای مشترک آنها) را مطالعه، تحلیل و نقد کند. من در چنین خانواده‌ای زندگی می‌کنم، اما دانش علوم اجتماعی به من این امکان را می‌دهد که فاصله‌ای نقادانه بگیرم، قدرت تحلیل، شناسایی و تمایز آنچه در میراث آن ریشه دارد را بیابم، می‌توانم آن را نقد کنم، می‌توانم آن را انجام دهم، یا بر اساس تعبیر دریدا، من می توانم از ارث انتخاب کنم، یکی از اجزای آن را بگیرم، آن را سرکوب کنم و حذف کنم. این توانایی به من دانش در علوم اجتماعی است: ذهن انتقادی و معنوی. تفکر انتقادی یعنی اینکه بتوانی موضوع خود را مطالعه کنی؛ این اولین ابزاری است که علوم انسانی و اجتماعی ما را تجهیز می کند. قدرت تشخیص، تشخیص و نقد این فاصله بحرانی امکان پذیر است.

جنبه دوم تحلیل اجتماعی و علوم انسانی، مفهوم بازتابی بوردیو است. رفلکسیو به بازتاب ترجمه شد. رفلکس ها به تفکر یا تفکر ترجمه شدند. اما توضیح می دهم زیرا به نظر من هیچ یک از این دو کلمه (انعکاس و بازتاب) نمی توانند مفهومی داشته باشند. گفتیم روحیه انتقادی که مطالعه علوم انسانی و اجتماعی به ما می دهد به ما امکان می دهد آنچه را که به آن تعلق دارم مطالعه کنیم. اما این رویکرد اغلب برای ما چه به ارمغان می آورد؟ با انواع توهمات، دیگری را مطالعه می کند. توهمی که بسیاری از ما داریم و یکی از آفات علوم انسانی است. یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های علوم انسانی این است که با خواندن یک کتاب یا دو سال تحصیل در دانشکده علوم انسانی یا رفت و آمد در چند محافل فکری، احساس می‌کنیم که جایگاه دیگران را داریم و ناخودآگاه بازی می‌کنیم. نقش مرجع

شما بسیاری از روشنفکران را می بینید که مثلاً به مردم می گویند که به آنها رای بدهند. این توهم دانش است. این علوم برای دوری از این توهم جنبه دیگری دارند. خودت، خودت، جایی هستی که درس می خوانی. به عبارت دیگر، بازتاب به من این امکان را می دهد که این جامعه را به عنوان عضوی از این جامعه تحلیل کنم. مثلاً دوستان می گویند جامعه ما جامعه عقب مانده ای است، من از همین رفلکس استفاده می کنم که بگویم ما به عنوان روشنفکر جامعه عقب هستیم. یعنی جامعه از نظر فکری عقب مانده اش عقب مانده است، هنرمندش عقب مانده است، پس عقب ماندگی خود شما پس زمینه است. برای چی؟ چون ما محصول این جامعه هستیم. انعکاس به این معناست که وقتی من از نظام سلطه یک جامعه عقب مانده یا ساختارهای سنتی انتقاد می کنم، باید توجه داشته باشم که خود من هم عضوی از همین جامعه هستم و تحت تأثیر این آثار قرار گرفته ام، من خودم هستم، حتی محصول این آموزش. محصول این سنت ها بازتاب به معنای بازاندیشی یا تأمل است، به تعبیر بوردیو این آگاهی را به ما می دهد که حکومت، قدرت، سلطه، نظامی که شما فقط با همدستی (مفهوم سومی که در آن وارد می شود) عناصر و عوامل به کار رفته در روح و ذهن خود را می پذیرید. نمی تواند دوام بیاورد این همه بوردیو است که یک مبارزه سیاسی آغاز می شود. وقتی می‌خواهید دستور بیرونی را نقد کنید، باید توجه کنید که نظم بیرونی در ذهن و ذهن شما چیست. بر این اساس، ابتدا باید این همدستان را حذف کنید تا بتوانید مبارزه موثری را انجام دهید. مثال بسیار خوب (چون زنان نیز حضور دارند) سلطه مرد است. به عبارت دیگر، او فمینیسم را نقد می کند، زیرا این گونه فرمول بندی که مردان به ما زنان ظلم می کنند، اشتباه است. مردان تنها با دستاوردهایی می توانند به زنان ظلم کنند که در روح و ذهن من سیطره مردانه وجود داشته باشد و تا زمانی که من آن را نابود نکنم نمی توانم با این سلطه مقابله کنم.

بنابراین، اگر همین دو نکته (نقد انتقادی و انعکاس را که من را نیز مورد انتقاد قرار می‌دهد) از مهم‌ترین ویژگی‌های علوم انسانی و اجتماعی بدانیم، متذکر می‌شویم که ویژگی این علوم، علوم مزاحم و آزاردهنده است. من اصلا آنها را دوست دارم؛ زیرا موضوع این علوم، پرسش و نقد نظم است. نتیجه یک دوگانگی در علوم انسانی و اجتماعی است که یکی از آنها همان مارکس است. تا اینجا فلاسفه جهان را تفسیر کرده اند، اما مهم تغییر جهان است. دوگانه «باید جهان را تفسیر کنیم یا باید او را تغییر دهیم» که برخی از آنها به این نتیجه رسیدند که مارکس پایان فلسفه را اعلام کرده است، یعنی فلاسفه می گویند کارشان تفسیر است، ما می خواهیم بعد از آن تغییر کنیم. یعنی پایان فلسفه و آغاز فعالیت و مبارزه اجتماعی. دوئل مهمی است به طور کلی تعبیر می شود که دانش آکادمیک به سمت تفسیر می رود، به معنای توصیف، دانش دانشگاهی دانش خنثی است. خنثی بودن ارزش ویژگی روش شناسی علوم اجتماعی است و کار علوم اجتماعی این است که روش آن عینی است، پدیده های عینی را مطالعه می کند، پدیده های عینی را بررسی می کند و سعی می کند در پدیده آن، ارزش آن، ارزش او، ارزش او دخالت کند. فکر. . عموماً می گویند تغییر مال مبارزان و انقلابیون است، دانشگاهی می اندیشد و به تغییر فکر نمی کند. بنابراین یک دوتایی شکل گرفت، یک فعال یا یک سوسیالیست، یک دانشمند یا یک دانشگاهی یا یک فیلسوف.

در علوم اجتماعی دوگانه معروف دیگری هم داریم که ماکس وبر است، کتاب او جامعه شناس و سیاستمدار است و سال ها پیش دکتر نقیب زاده کتابش را ترجمه کرده است. اگر کتاب را نخوانید، این جداسازی به معنای جدا شدن کار دانشمند از سیاستمدار است. یا کار علمی می کنی، یا کار سیاسی، سیاست و معرفت فرق است، همان طور که بین تغییر و تفسیر فرق است. در حالی که با فرمولی که در علوم انسانی و اجتماعی ارائه دادم، می توانم دفاع کنم که ماهیت و ماهیت این علوم باعث می شود که همه جامعه شناسی انتقادی سلطه خود را آشکار کند و مکانیسم هایی را که بر آن تسلط دارد آشکار کند. خدمت به دولت، سیاست و قدرت برای کمک به آنها با آمار و خدمت به نظم اجتماعی، خواه جامعه شناسی علوم انسانی اجتماعی و انسانی و علوم انسانی دانشگاهی باشد، این علوم در همه داستان ها لزوماً شخصیتی نگران کننده، پریشان، انتقادی، بازتابی پیدا می کنند. لزوماً نظم اجتماعی را زیر سؤال می برد. ناگهان این دوگانه زیر سوال می رود. کار دانشمند پیامدهای نامطلوب و نامطلوب تفسیر را دارد و کار تفسیر پیامدهای نامطلوب و نامطلوب تغییر نظم اجتماعی را دارد.

حالا برمیگردم به جواب. چرا باید علوم انسانی و اجتماعی بخوانیم؟ چون این علوم به ما اجازه می‌دهند روح پرسشگر را داشته باشیم، به ما اجازه می‌دهند وضعیت موجود را زیر سوال ببریم، به ما اجازه می‌دهند بهتر درک کنیم تا بتوانیم تغییر کنیم. علوم انسانی و اجتماعی به طور مؤثر شخصیتی رهایی بخش پیدا می کند. از چه چیزی خلاص شویم؟ به همین ترتیب؛ از دیکتاتوری واقعیت موجود، جبر و جبرگرایی کامل و تمام، من زندانی کلاس خودم بودم، زندانی محیط خودم، زندانی محله ام، زندانی وابستگی هایی که دوست ندارم. علوم اجتماعی و انسانی تمام توتالیتاریسم به هر نوع دیکتاتوری از هر نوع فتوح و بنیادگرایی اشاره دارد. همه تحقیقات نشان داده است که در میان کسانی که بمب گذاری کردند (در این جریان های تروریستی داعش و القاعده) کمترین نسبت افراد تحصیل کرده در علوم انسانی و بیشترین نسبت مهندسان بودند.

علوم انسانی و اجتماعی به دلیل همین ویژگی تفکر روشنگرانه، باعث رشد و قدرتمندتر شدن سرمایه فرهنگی ما می شود که امروزه در سلسله مراتب اجتماعی از سرمایه اقتصادی مهمتر است. به همین دلیل است که امروزه این علوم به یک مطالبه عمومی تبدیل شده است. این علوم را نامرئی می نامند، زیرا همه گیر و رواج دارند، زیرا همه از این علوم استفاده می کنند. همان قدرت های سیاسی که این علوم را نقد می کنند از همان ابزار مفهومی علوم انسانی استفاده می کنند. چه برای تایید و چه برای نقد آن، به علوم انسانی نیاز داریم. برای اینکه جامعه به فکر خود باشد، به نظم خود بیاندیشد، از بن بست خارج شود، به راه های رهایی خود بیندیشد، طبیعتاً بیش از هر چیز به این علوم نیاز دارد.

بحث را با جمله ای از شریعتی به پایان می برم که بر این خصلت رهایی بخش علوم اجتماعی تاکید دارد. شریعتی در پایان نامه ای که برای پسرش نوشته، جمله ای می گوید که به نظر من مهم است: «و پسرم، اگر می خواهی گرفتار دیکتاتور نشوی، فقط یک کار بکن: بخوان، بخوان و بخوان. «به عبارت دیگر، خواندن، یادگیری و تدریس ویژگی رفع گرفتاری‌ها را دارد. اگر در شرایط سختی قرار داریم، اگر تحت حاکمیت نوعی دیکتاتوری (نه سیاسی) حتی دیکتاتوری واقعیت اجتماعی هستیم، از دیکتاتوری «همانطور که هست» ما فقط یک راه داریم و این رهایی از علوم انسانی و اجتماعی می گذرد که در این مؤسسات و دانشگاه ها تحصیل می کنیم.

منبع: فرهنگ امروز

کاربر گرامی لطفا برای ارسال نظر ثبت نام کنید.

پست الکترونیک

شرح

ارسال

به گزارش خبرگزاری مهر، «چرا باید علوم انسانی بخوانیم؟ »؛ این عنوان سوالی است که سارا شریعتی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، دوشنبه 21 اردیبهشت در پنجمین نشست از سلسله نشست های «عصر علوم انسانی» به آن پاسخ داد.

شریعتی در ابتدای سخنان خود تصریح کرد که وقتی از «تحصیل علوم انسانی» صحبت می‌کند، بیشتر از «تحصیل علوم انسانی» است. منظور شریعتی از «خواندن علوم انسانی»، «مطالعه و آگاهی از دانش انسانی و اجتماعی» است.

سارا شریعتی با این مقدمه پاسخ او را منوط به تبیین دو کارکرد شناختی این علوم از نظر بوردیو می داند. او که از منظر «ماهیت» علوم انسانی صحبت می کرد، «نقد» را اولین ویژگی ذاتی علوم انسانی نامید که به فرد اجازه می دهد از مسئله و موضوع مورد مطالعه فاصله بگیرد، میراث خود را بسنجید و تابعیت او شریعتی این «فاصله انتقادی» را که منجر به نقد می شود، اولین ابزاری دانست که انسان با خواندن علوم انسانی به آن مجهز می شود.

از سوی دیگر، این ابزار توهم دانایی مطلق را ایجاد می کند که بخشی از پیامدهای مورد نظر یا ناخواسته تحصیل علوم انسانی است; شریعتی توضیح داد که بوردیو برای حل این مشکل از ابزار دوم یعنی «بازتاب یا بازتاب» صحبت می‌کند.

به عقیده بوردیو، «بازاندیشی» حاصل از خواندن علوم انسانی به فرد این آگاهی را می دهد که خود را در میان عناصری که انتقاد می کند بشناسد و در نتیجه خود را بسنجد.

شریعتی توضیح داد که «بازاندیشی» به انسان این نگرش را می‌دهد که او نیز محصول و آموزش همان رشته‌ای است که مورد انتقاد قرار داده است. بوردیو برای توضیح این جمله از اصطلاح «همدستی» استفاده می کند. به این معنا که موضوعات و نظم مورد انتقاد فرد تنها از طریق همدستی عناصری در وجود فرد رخ می دهد.

گفتنی است مجموعه دیدار «عصر علوم انسانی» به همت دبیرستان ویژه علوم انسانی شرف الدین برگزار می شود.

سارا شریعتی در سلسله نشست‌های «عصر علوم انسانی» به همت دبیرستان تخصصی علوم انسانی شرف‌الدین برگزار می‌شود به پرسش «چرا باید علوم انسانی بخوانیم؟» پرداخت. 

به گزارش مهر، «چرا باید علوم انسانی بخوانیم؟ »؛ این عنوان سوالی است که سارا شریعتی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، دوشنبه 21 اردیبهشت در پنجمین نشست از سلسله نشست های «عصر علوم انسانی» به آن پاسخ داد.

شریعتی در ابتدای سخنان خود تصریح کرد که وقتی از «تحصیل علوم انسانی» صحبت می‌کند، بیشتر از «تحصیل علوم انسانی» است. منظور شریعتی از «خواندن علوم انسانی»، «مطالعه و آگاهی از دانش انسانی و اجتماعی» است.

سارا شریعتی با این مقدمه پاسخ او را منوط به تبیین دو کارکرد شناختی این علوم از نظر بوردیو می داند. او که از منظر «ماهیت» علوم انسانی صحبت می کرد، «نقد» را اولین ویژگی ذاتی علوم انسانی نامید که به فرد اجازه می دهد از مسئله و موضوع مورد مطالعه فاصله بگیرد، میراث خود را بسنجید و خط او شریعتی این «فاصله انتقادی» را که منجر به نقد می شود، اولین ابزاری دانست که انسان با خواندن علوم انسانی به آن مجهز می شود.

از سوی دیگر، این ابزار توهم دانایی مطلق را ایجاد می کند که بخشی از پیامدهای مورد نظر یا ناخواسته تحصیل علوم انسانی است; شریعتی توضیح داد که بوردیو برای حل این مشکل از ابزار دوم یعنی «انعکاس یا بازتاب» صحبت می‌کند.

به عقیده بوردیو، «بازاندیشی» حاصل از خواندن علوم انسانی به فرد این آگاهی را می دهد که خود را در میان عناصری که مورد انتقاد قرار می دهد بشناسد و در نتیجه خود را بسنجد.

شریعتی توضیح داد که «بازاندیشی» به انسان این نگرش را می دهد که او نیز محصول و آموزش همان رشته ای است که او از آن انتقاد کرده است. بوردیو برای توضیح این گفته از اصطلاح «همدستی» استفاده می کند. به این معنا که موضوعات و نظم مورد انتقاد فرد تنها از طریق همدستی عناصری در وجود فرد رخ می دهد.

گفتنی است مجموعه دیدار «عصر علوم انسانی» به همت دبیرستان ویژه علوم انسانی شرف الدین برگزار می شود.

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا